شهادت

یه خرده با شهدا

شهادت

یه خرده با شهدا

یه خاطر از عشقم(حاج همت)

بسم الله را گفته و نگفته شروع کردم به خوردن

حاجی داشت حرف میزد و شیوید پلو با تن ماهی رو داشت قاطی میکرد

هنوز قاشق اول را نخورده رو به عبادیان کرد و پرسید

عبادی بچه ها شام چی داشت؟

همینو

واقعا؟جون حاجی؟

نگاهش را دزدید و گفت

تن رو فردا ظهر میدیم

حاجی قاشق رو برگردوند

غذا تو گلوم گیر کرد

حاجی جون به خدا فردا ظهر بهشون میدیم

حاجی همینطور کنار میکشید و گفت

به خدا منم فردا ظهر میخورم

  • محمد باقر خداقلیزاده

نظرات  (۱)

قرن هاست زمین انتظار مردانی اینچنین را می کشد تا بیایند و کربلای ایران را عاشقانه بسازند و زمینه ساز ظهور باشند… آن مردان آمدند و رفتند، فقط من و تو ماندیم و از جریان چیزی نفهمیدیم …! 
به یادشهدای 8سال دفاع مقدس
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی