یه خاطر از عشقم(حاج همت)
- شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۲، ۱۱:۴۷ ب.ظ
بسم الله را گفته و نگفته شروع کردم به خوردن
حاجی داشت حرف میزد و شیوید پلو با تن ماهی رو داشت قاطی میکرد
هنوز قاشق اول را نخورده رو به عبادیان کرد و پرسید
عبادی بچه ها شام چی داشت؟
همینو
واقعا؟جون حاجی؟
نگاهش را دزدید و گفت
تن رو فردا ظهر میدیم
حاجی قاشق رو برگردوند
غذا تو گلوم گیر کرد
حاجی جون به خدا فردا ظهر بهشون میدیم
حاجی همینطور کنار میکشید و گفت
به خدا منم فردا ظهر میخورم
- ۹۲/۰۸/۲۵